تبادل لینک
هوشمند برای
تبادل لینک
ابتدا ما را با
عنوان با من
بمان و
آدرس
nimkatearamesh.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
توازجنس پاییزی یا پاییزازجنس تو که من زنده میشوم درهوای پاییزی همانطورکه زنده میشوم درهوای نفسهای تو
دراین دنیای بزرگ یکی فقط یکی میشه جواب تمام احساس عاشقانت میشه انگیزه ادامه زندگیت میشه درمون تمام درهات ای انگیزه زنده بودنم ای درمان دردهایم ای جواب احساس عاشقانه ام دوستت دارم
دوستت دارم به اندازه تمام قلبم♥ آنقدرکه دیگرجایی برای هیچ احساسی باقی نمانده است فقط عشق است و دوست داشتن فقط تویی و تویی تو
امشب به استقبال خواب میروم دستان رویایت را میگیرم باخود به خوابم میبرم میخواهم تاصبح برایت عاشقانه بگویم درد دل کنم به چشمان عاشقت خیره شوم و برایت بگویم ناگفته هایم را ، بگویم برایت مدتهاست شانه هایت آرامش سرم شده اند نگاهت نور چشمانم شده اند و صدای نفس هایت آرامش بخشترین موسیقی ام شده است کاش این خواب تمام نشود....
پروازمیکنم به دورترین نقطه خاطرات باهم بودنمان هنوز قلبم به طپش می افتد هنوز نفسم بند می آید هنوز گونه هایم سرخ می شود هنوز وجودم گّرمیگیرد توهنوز عاشقم هستی ؟؟
باز تاس می اندازم وباز می بازم تمام قلب عاشقم را باز تاس می اندازی وبازمی بری تمام هستیم را من برنده ترین بازنده قمار عشقم
خمودگی پشتت سپیدی مویت بی رمقی چشمانت زمختی دستانت هیچکدام آرامش آغوشت را کم نمیکند ای کاش بازهم آغوش میگشودی و باچشمانت مرا به میهمانی بوسه هایت دعوت میکردی وبانفسهایت جان تازه ای به کالبدم میدمیدی آنچنان مرا به سینه ایت میچسباندی که صدای قلبت گوشم را پرمیکرد کاش بازعاشقم میشدی
سردرگمم درحجمی ازاحساسات روزی ازعشق میگویی روزی ازنفرت روزی چشمانت شعرعاشقی میسرایند روزی ازتنهایی و جدایی ومن درکشاکش این احساسات متناقض مات و مبهوت نشسته ام چه معصومانه سردرگم نگاهت میکنم "تومرا دوست میداری؟" مگرمیشود تورادوست نداشت ؟ چرا دیروز ازنفرتت گفتی ؟ توباورمیکنی میشود عاشق بود و تنفرداشت ؟ میدانم این قصه نیزمثل قصه نفرتت میماند فردا چگونه ایی "نمیدانم"
دیگرازتونه مهرمیخواهم نه مهربانی نه بوسه نه نوازش نه حتی میخواهم که نامم را صدا بزنی دیگرخسته ام ازتمام تقلاهای بیحاصلم زین پس ازخودم میخواهم میخواهم کورشوم کرشوم بی احساس شوم میخواهم مرگ را عاشقانه درآغوش بگیرم تاجایی دیگربرای توباقی نماند نام من زین پس مرده متحرک است ازآشنایی با توخوبشختم
تمام شعرهای عاشقانه ام را باید بسوزانم تا ازحرارتش کمی گرم شوم میخواهم گرمایش قلبم را به آتش بکشد شاید جبران سردی دستانت و سردی احساست شود دارم درکنارت یخ میزنم....
عاشق اینکه ببینمت در زمستان آرام راه می روی ! گونه هایت از سرما سرخ شده است سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای دست هایمان در جیبم به گم گره شده معصومانه به زمین خیره ای چقدر دوست داشتنی شده ای حرفم را پس میگیرم ... من عاشق زمستان نیستم، عـــــــــــــــاشق توام
برای این درد کمی سکوت میخواهم کمی شراب کمی سیگار نه فقط کاش کمی عشق ، خدابرایم تجویزکند بــــ*اران
میخواهم به گذشته سفرکنم و تاهمیشه آنجا بمانم میخواهم حس خوب دوست داشتن را دوباره تجربه کنم خنده ای ازته دل گفتگویی بدون دلهره بدون جنگ یک آرامش آنجا که توهنوزخوبی هنوزعاشقی آنجا که میتوان بایک لبخند خوشبختی را درآغوش کشید بــــ*اران
حجم بزرگ تنهاییم را با عاشقانه ای برای توپرمیکنم با یک دست قلمم را میگیرم وبادستی دیگر خاطراتت را درآغوش میفشارم ومی نویسم ازشیرینی بوسه هایت ازگرمی آغوشت ازهورم نفسهایت ازمعجزه چشمانت عطرتنت تمام آغوشم را پرکرده است ومن مست ازتو شعرمی نویسم
آرام و خرامان به خوابت سرک میکشم من به تنهایی تو و خواب هم حسادت میکنم
قبله گاهم نگاه توست به سینه ات سجده میکنم عشق من من تورامیپرستم
یادت هست آن زمان راکه شورعشقی زیبا دردلت روشن بود ومن گرم میشدم با حرارت آن یادت بماند امروز تورامبینم سرد و ساکت چون روح سرگردانی که شب هنگام درخانه درحرکت است و چون سایه ای که گاهی فقط گاهی پشت سرم ایستاده است ومن هرروزخودراکمی گول میزنم وبه خوددلداری میدهم "خداراشکرحداقل سایه اش را گاهی میبینم"
ازمنطق بدم می آید چون حرف دل را نمیفهمد دل باید بگوید و بگوید و بگوید واو نفهمدونفهمدونفهمد بعد بیاید استدلال کند دل بیچاره عشق را میفهمد این استدلال نمیخواهد یک دل عاشق می خواهد
خوب من هرکجای دنیا که باشی همین که تپشهای قلبت ازآن من است خوشبختم
جانم گفتن هایت بهترین خاطره زندگیم شده است جانم را به لب می آوری تا بگویی جانم
وقتی تونیستی تمام گوشم و چشم تمام انتظارم و انتظار وقتی تونیستی زمان چه ناجوانمردانه بی حرکت می ایستد
دلگیرم ازتو تویی که عاشقت هستم اما لایق یک درددل ساده هم نیستم
برای کسی شعر عاشقانه نمی گویم مخاطب خاص هم ندارم فقط شاعرانه می نویسم / از حرف هایی که سرِ دل همۀ شما سنگینی می کند.. از حس تلخ انتظار که دست کم یک مرتبه پوست از سر همه کنده است از بی درمانی درد دلتنگی، از عشق هم می نویسم همان پل صراطی که آن طرف دیوار حاشا می شود رد پای هر کسی را رویش پیدا کرد از محال آرزو تا امکان امید از ناگزیریمان به تردیدها و دلواپسی ها و از رنج های مکررِ تاریخِ آدمی..
دل تنهایی مان که بگیرد، واژه ها مثل دانه های تسبیح رج به رج می آیند و کنار هم می نشینند سر زخم عبارات که باز شود، همۀ آن حرفهای مگو از زیان سرخ قلمی که از پس چشم سفیدی اش بر نمی آییم جاری می شوند و کار دست آبرویمان می دهند...
واژه ها در برابر چشمانم طنازی می کنند درست همین امروز ، که حال و هوایم نوشتنی نیست
دلتنگ تر از آنم که همدست واژه ها شوم..
سخت است مادری کردن، برای مشتی واژه بر بستر دلتنگی های مدام..
سخت است نوازش سطرها مبادا که نظم شان به هم بریزد و خوابشان تلخ شود دائم بدوم دنبال ردیف و قافیه ای که مشام مرا از عطر تو پر کند هیچ کس هم نداند لالایی هایم را برای شعرهایی می خوانم که اعجازش همین نبودن توست..
عاشقانه هایم ازتومی گویندو شعرهایم تورامی سرایند چه نگاهم کنی چه نه چشمان من چون تشنه ای گمگشته درصحرای چشمانت تورامی جویند چه مرا بخواهی چه نه قلبم باهرطپش تورا می خواند و هرنفسم به یادت چون آتشی سینه ام را میسوزاند من عاشقم عاشق همیشگی تو بـــــ*اران
برف می بارد تابیشتردرآغوشش بگیرد یارزیبایش را تامحکم تردستانش را بفشارد وتمام گرمای وجودش را تقدیمش کند برف می بارد تا دستان یخ زده اش را درجیبش محکم تربفشارد وسردی درونش را با فنجانهای پیاپی گرما بخشد برف می بارد تا یادت آتشی شود دراین سرما وقلبم را به آتش بکشد بـــــ*اران
گاهی دردهایم را با لبخند مخلوط میکنم معجونی میشود گوارا چیزی شبیه شراب تلخ اما دوست داشتنی بــــــ*اران
من بوسه ای ازماه گرفته ام موهای طلایی خورشید را با باد شانه کرده ام من بارانم و گل های یاس را به مهر شسته ام وآرام درآغوش دریا خوابیده ام دستان مرا،خدا به مهربانی فشرده است من صبح را با سلام به زندگی شروع کرده ام بــــــــ*اران
ارمغان توبه من اشک است و سکوت و تنهایی عشقی است که هرروز به خاکسترمی نشیند حسرتی که هرروزبیشتر وآهی که هرروزسوزانترمی شود میدانی که هنوزدلتنگت می شوم؟ حیف که تودلتنگی را نمی شناسی بـــــــــ*اران
نگران من نباش ، من تورادارم تویی که باستارگان می آیی ، میهمان تنهاییم می شوی به یادت به ماه خیره میشوم ؛ دستانم را به مهتاب می دهم،وبرایش ازعشق میخوانم می خوانم تا سپیده صبح ، تاآن زمان که خورشید چشمانم را به نورخود روشن کند حال تنهاییم رادربقچه سیاه شب پنهان میکنم غمم را با نقابی ازلبخند می پوشانم به صبح سلام میکنم تابازباستارگان چشمک زنان بیایندومن تورامیهمان تنهاییم کنم بـــــ*اران
وقتی خسته ای اززندگی وقتی هیچ شانه ای برای تکیه ودرددل کردن نداری وقتی جایی نداری که دردای دلتو بارون کنی و بباری وقتی حتی حق نداری فریاد بزنی وقتی دوتاچشم کوچولوکه عاشقشی همه زندگیته همیشه دارن بهت نگاه میکنن ومجبوری برای اینکه دل کوچیکش نلرزه همیشه لبخند بزنی مجبوری بیای اینجا تمام نداشته هاتو تمام دردهاتو تمام آرزوهاتو بنویسی همشونو بنویسی و بقیه بخونن و برات لایک بزنن وتودرمقابل لطفشون لبخند
چشمان بارانیم را پشت یک نقاب سنگی مخفی میکنم نمی خواهم خط دلم را ازچشمانم بخوانی تومرا سنگی ببین
یک جفت گوش میخواهم برای شنیدن، سنگین ! که وقتی حرفهایم تمام شد مطمئن باشم چیزی نشنیده است. تا شاید چیزی از غرورم بماند برایم ...
اَمروز چَن روزه دِل اون دِل دَنیه » مِه شِتِر بارِ ساربون دَنیه مِه گِل بِشکِفته باغبون دَنیه » مِه دَرمونده دلِ درمون دَنیه آی لارهِ لاره ،جان لارهِ لاره » مِه ور زِمستونه تِه وَر بِهاره سَر سَوایی و نَم نم وارِش » تِه بوردِن بوردِن و مِه هارِش هارِش کَئو آسِمونِه کَمِه سفارش » مِه دلبر راه دِره نَییره وارِش ... ------------------------------------------------------------------------- چند روزیه که دلم اون دل نیست» ساربان کاروان دلم نیست باغبان گل شکفته ام نیست» درمان دل درمانده ام نیست ای جان دلم ،ای جان دلم» من زمستانی ام و تو بهاری هستی اول صبح است و نم نم باران» تو می روی و من نگاهت می کنم به آسمان کبود سفارش می کنم» دلبرم در راه است ،باران نگیرد..
گریه کن مرد ، مگه از سنگه دلت گریه خوبه ، وقتی که تنگه دلت گریه کن مرد ، گریه خالیت می کنه گاهی اشک حالی به حالیت می کنه گریه کن مرد ، وقتی از غصه پری
وقتی از عالم و آدم می بری گریه کن مرد ، جای بغض تُو گلوت رد شو از پیچ و خمای روبروت گریه بد نیست ، آخر حادثه نیست گریه کن که اشک مرد، فاجعه نیست بسّته مرد، دلتو راحت بذار خیلی سخت نیست، خم به ابروهات بیار این غرورت مرگ و تاراج تویه گریه کن مرد ، گریه معراج تویه …
دلم یک عاشقانه ساده میخواهد یک دوستت دارم کوتاه که معنیش به بلندای تمام زندگی من است دلم یک نگاه عاشقانه میخواهد همان نگاهی که وقت رفتن بهم می اندازیم دلم یک نوازش عاشقانه میخواهد یک نوازش کوچک اما عمیق که تمام قلبم را به لرزه می اندازد دلم یک لبخند عاشقانه میخواهد درست همان لبخندی که بعدازیک بوسه طولانی برلبانت نقش می بندد امروز چقدردلم تورامیخواهد
این نگاهت چه استادانه همهمۀ سکوت را می شکند و من چه ناشیانه تو را با واژه های پر سروصدا می سُرایم.. وقتی از تو می نویسم کلمات در برابر چشمانم می رقصند حضورت در شعر من موسیقی لطیفی ست که جهانم را می نوازد..
رنگ میکنم دنیایم را با زیباترین رنگهای خدا با رنگین کمان زیبا دنیای من با تیرگیها بیگانه است فقط شادی و لبخند لطفا لبخند بزنید
حسی که امروز قلبم را فراگرفته است حس خوب باتوبودن است تا انتهای دنیا حسی که تو درقلبم نشانده ای حس غریبی است چیزی شبیه عشق اما غمگین به غمگینی چشمانت به شیرینی لبهایت
درظلمت شب به شهادت مهتاب دردادگاه عشق اقرارمیکنم که خسته ام وتو حکم را به مرگ خودصادرمیکنی عشق من اگرمن باتوخسته ام بی تومیمیرم این را نمیدانی؟؟
دلتنگت که می شوم به عکست پناه می آورم خط به خط چهره ات را نوازش میکنم صدای دلنوازت درگوشم می پیچد می گویی دوستت دارم به صورتت لبخند می زنم وبساعت روی دیوار ملتمسانه نگاه می کنم کاش زودترحرکت کنند این عقربه ها
سکوت، یعنی گفتن در نگفتن، یعنی مقابله با شهوت رام نشدنی حرف، یعنی تمرین برگشتن به دوران جنینی و شنیدن انحصاری لالائی قلبِ مادر در تنهائی محض.
سکوت در مکالمه تلفنی، یعنی تردید یا مزاحمت، یا شرم.
هر سکوتی، سرشار از ناگفته ها نیست، بعضی وقت ها، سرشار از خجالتِ گفته هاست.
موسیقی، یعنی سکوت بعلاوه سکوت های شکسته شده ی موزون.
سکوتِ آرام کتابخانه، یعنی رعد و غرش نهفته ی تمامِ حرف های فشرده ی عالم، در پیش از این. سکوتِ شاهد، یعنی شهادتِ دروغ، موقع خواب و استراحت و تعطیلی وجدان.
سکوتِ محکوم بی گناه، یعنی بغض، آه، گریه درون. سکوتِ مظلوم، یعنی نفرینی مطلق و ابدی.
بعضی سکوت را به رشوه ای کلان می خرند و با سودی سرشار، به اسم حق السکوت، می فروشانند. سکوتِ عاشق در جفای معشوق، یعنی پاس حرمتِ عشق.
سکوت، در خود گریه دارد ولی گریه، با خود سکوتی ندارد. بعضی با سکوت آنقدر دشمنند که حتی در خواب هم آنرا با پریشان گوئی می شکنند.
سکوتِ در بیمارستان، بهترین هدیه ی عیادت کنندگان است. آدم، بسیاری حرف ها را که می شنود، آرزو می کند کاش بشر گنگ و ساکت بود.
ایرانی ها، از قدیم معنی سکوت و سخن بخردانه گفتن را خوب بلدند، اشکال فقط در استفاده گاه و بیگاه از این دو نعمت، به جای هم است. آنان که حرمت سکوت را پاس می دارند، بیش از حرّافانِ حرفه ای، به بشر امیدواری می دهند.
وقتی خدا بخواهد فساد کسی را برملا کند، نعمتِ سکوت را از او سلب می کند. سکوتِ قاضی، رعب آورترین سکوتِ زمینی است، وقتی بدانی گناهکاری.
سکوتِ وداعِ واپسین دیدار دو دلدار، همیشه مرطوب است. سکوتِ یک محکوم به مرگ، پر از پشیمانی لزج است.
خیالتان آسوده، سکوتِ مرگ، سرد و منجمد است، ولی شکستنی نیست. زیر زمین خانه های قدیمی تمام مادر بزرگ ها، سرشار از سکوتِ ترشی سیر، انار خشکیده، سرکه ی انگور، عروسک ها و دوچرخه دوران بچگی است.
سینمای صامت، پر از سکوتی گویا و خنده دار بود.
غیرقابل درک ترین سکوت، متعلق به معلم ادبیات پیری است که، شاگرد قدیمش را در حال غلط خواندن گلستان سعدی از تلویزیون می بیند.
آزار دهنده ترین سکوت، وقتی است که دروغ می گوئی و مخاطبت در سکوتی سنگین، فقط نگاه می کند. در گورستان، فقط در ساعات معینی که ارواح به میهمانی می روند، سکوت برقرار است.
بعضی، بلدند با تمام وجود مدت ها ساکت باشند، حیف که زبانشان آخر همه را به باد می دهد. آدم های ترسو، برای فرار از سکوت، با خود حرف می زنند.
تابلوهای جهت نما، در خیابان و جاده ها، در سکوتی بی ادعا، عابران را راهنمائی می کنند. تمام مردم جهان، با یک زبان واحد سکوت می کنند، ولی به محض باز کردن دهان از هم فاصله می گیرند.
کرو لال ها، در سکوتِ محض با هم حتی پرچانگی هم می کنند. سکوت، خیلی خیلی خوب است، اما نه هر سکوتی.
بعضی، قادرند تا لحظه مرگ، سکوت کنند، به شرطِ آنکه حق السکوتِ قابلی در قبالش گرفته باشند. در آخرت، تو را به خاطر حرفهای نسنجیده، ممکن است مجازات کنند، ولی سکوتِ بی جایت را، هرگز نمی بخشایند.
سکوت را با هر چیزی می شود شکست، ولی با هر چیزی نمی توان پیوند زد. سکوت، حتی از نوع مطلق اش در نهایت شکستنی است.
دفاترِ سفید و بی خطِ نو، مثل نوارِ خام، مملو از سکوتند. تاکنون، هیچ مترجمی پیدا نشده که بتواند سکوت را، از زبانی به زبان دیگر ترجمه کند.
قطعاً یکی از راههای تحمل ِزندگی، پناه بردن به سکوت است. همیشه گفته اند، از آن نترس که های و هو دارد، از آن بترس که برّوبرّ، نگاهت می کند و در سکوت، برایت نقشه ای شیطانی می کشد.
آدم های خسیس، ممکن است بی بهانه حرف بزنند، ولی بی بها، سکوت نمی کنند. سکوت گاهی وقتها واقعا زیباست... مثل وقتایی که آدم توی طبیعته؛ توی یه جای بکر و دنجش. که جز پرنده ها و آب و درختاش کس دیگه ای نیست و صدایی نیست جز همین صداها که گوش دادن بهشون یه شور خاصی به آدم میبخشه.
سکوت ساحل واقعا زیباست و سکوت زمانیکه یه نوای زیبا به گوش میرسه و همه ی وجود آدم رو در بر میگیره ... سکوت؛ در آن می توان شکفت، شکست، خندید، بارید، ترسید، شنید. در او می توان نشست و هیچ نگفت و تنها در سکوت است که می توان فاصله ها را با گوهر خیال، پیوند داد.
چشم هایش همچو اقیانوس بود! کهکشانی در نگاهش جمع بود! چشمهایش مست مادرزاد بود! مثل مرغی آز جهان آزاد بود! یک شبی... با خنده ای او تار و پودم را ربود! آمـــــد و شــــــــوری به دل پا کرد و رفت! این دل دیوانه را همچو مجنون کرد و رفت! آمد و این اشک هایم را ندید! التماس تلخ مجنون را ندید! رفت او با دیگران خندید و گفت! تیشه ای بر ریشه ی عشقم زده... پرسشی از حال این دل هم نکرد! عشوه ای مستانه بر رویم زده... خنده ای بر خاطراتم کرد و رفت! آمد و رسوای شهرم کرد و رفت! عاقبت یک شب پشیمان می شود! در جهان همواره حیران می شود!
يك بغض بزرگ گلويم را محكم گرفته.... مردم از بس گريه كردم اين چند روز شايد اين بغض رهايم كند اما نشد كه نشد....
حس ميكنم بال پروازم را شكسته اند، ديگر نه در روياهايم اوج ميگيرم نه در بيداري....
اصلا چند وقتيست از رويا خبري نيست ، همه ي زندگيم شده يك بيداري تكراري و تلخ پر از تكرار شخصيت هاي بيشعور! آنهايي كه دلم از ديدنشان بهم ميخورد و خالي تر از حضور افرادي كه دلم براي حضورشان له له ميزند...
شده ام ماهي گلي تنگ سفره ي هفت سين... هماني كه ميداند همين روزهاست كه روي اب بيايد....
يا شايد من همان مرغ كوچك درون قسم كه بس خودش را به تن قفس زده تا بيرون بزند ،زخم هايش عميق تر شده اند و خون روي نوك كوچكش ديگر حتي مجالي به او نميدهد تا آرام و بي درد آب بخورد.
حس ميكنم بيش از حد اسير شده ام... اسير اين دردهاي لعنتي كه جلوي لبخندهايم را ميگيرند...
يكي گفت بهاي آزادي تو بيش از اينهاست كه فكرميكني.... خسته ام از اسارت و تشنه ي آزادي اما بهاي پيشنهادي بيش از حد سنگين است وقتي هنوز هم با پرداخت آن بهاي سنگين تضميني براي آزادي نيست....
سخت تر از آنچه نوشتم درگيرم ... درگير حضور ازاردهنده ي بعضي ها و غيبت بعضي هاي ديگر.